اشعار حسین دهلوی

  • متولد:

ماییم و غم عشق... چه سنگی! چه سبویی! / حسین دهلوی

این جام دل ماست که بند است به مویی
ماییم و غم عشق... چه سنگی! چه سبویی!

ای کاش امیدی به خوشی‌های جهان بود
ای سکۀ اقبال! دریغا که دورویی

پنهان مکن ای دوست! مگر عشق گناه است؟
پیداست تو هم خسته ازین راز مگویی

تا دستِ تو را پاک بگیریم، گرفتیم
هنگام وصال از عرق شرم، وضویی

من اهل طرب نیستم... اما چه بگویم؟!
تر می‌کنم این‌بار به عشق تو گلویی

175 2 5

چشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنند / حسین دهلوی

هرچند اینکه سخت شکستی دل من است
غمگین مشو! که شیشه برای شکستن است
 
من دوستی به جز تو ندارم؛ قسم به عشق
هرکس که غیر از این به تو گفته‌ست، دشمن است
 
چشمان من مسیر تو را گم نمی‌کنند
فانوس اشک‌های من از بس که روشن است!
 
جای گلایه پیش تو چون شمع سوختم
لب باز کرده‌ام به زبانی که الکن است
 
از دیدنم دوباره پریشان شدی؟ ببخش!
چون خواب بد، سزای من «از یاد بردن» است
4651 3 2.95